نامه برای پدر
در اینکه یک روز همدیگر را دوباره خواهیم دید شکی نیست
اما نمی دانم در آن روز با سینه ای ستبر، به چشمهای تو و دیگر دوستانت نگاه خواهم کرد
و یا روسیاهی ام مرا از تو دور میکند
تازگی ها اتفاقی افتاده است که نیازمان به وجود تو بیشتر است، این روزها پر رنگ تر از همیشه در خاطر ما می آیی
می دانم که خودت خوب میدانی که مادر جای خالی تو را خوب پر کرده است،نمیدانم چه قراری گذاشته اید و چه معامله ای امضاء کرده اید ، هر چه هست جای تورا خوب پر کرده است ، به قیمت سلامتی اش...
من بدی و خوبی را خوب درک میکنم
فقط نمی دانم چه سوره ای در گوش من خوانده ای
عجیب است من هر چه تلاش میکنم، ضعف هایم بیشتر نمایان میشوند
اصلا" نمیدانم چرا باید مرا با تو قیاس کنند؟!
مگر صرف پدر و پسر بودن دلیلی برای مقایسه است؟!
این انصاف نیست پدر! که جوانی تو در شرایطی باشد که باران معجزه بسیار و فضا پر از اخلاص و به قول حاج سعید دعوا سر سربند یا فاطمه(س) و رقابت بر سر به معبود رسیدن...
و من میان این همه رنگارنگی و شک و مسابقه هایی سرگرم کننده و پوچ
نفسم بند آمده است که نه رومی رومم و نه زنگی زنگ..
یادت می آید می رفتی و با لباس خاکی می آمدی و به زخم های تنت می خندیدی و باز می رفتی وباز..
من هم صبح بیرون میروم و عصر بر میگردم و شب می خوابم و باز..
میدانم که جنگ تمام نشده است، فقط نمیدانم باید با که بجنگم و با چه بجنگم و با که آشتی کنم و با که بخندم
اما خوب میدانم که باید تا ابد برای مولایمان علی (ع) و اولادش گریست
میدانم باید برای پهلوی شکسته و دستان بسته و درب سوخته ناله کرد
من با اینکه هیچ نشانه ای از عطش تو برای رسیدن به معبود در من نیست
می دانم که حسین(ع) تنها بود و تشنه و بی گناه
می دانم
باید گریست برای آن سر مبارک که بالای نی رفت ، برای آن دو دست بریده برای آن کودک سه ساله و طفل شش ماهه
مگر میشود شیعه بود و عاشورایی نبود
بهتر بگویم مگر میشود انسان بود و عاشورایی نبود
باید گریست
...
دوباره برایت مینویسم
چه بار سنگینی روی دوش من است، خیلی وقت است که دوران جنگ تمام شده است ، بهتر است دیگر پنهان نکنم که فرزند شهید بودم و هستم ،بیش از این نگذارم که فراموش شود که چه کسانی و با چه اخلاصی رفتند که شرافتمان نرود، من فرزند عشقم، بی پروا و آزاد...