برای پدر
بی مقدمه میروم سر اصل مطلب
دلگیرم
خیلی وقت است ، سراغی از من نمیگیری
سحرها صدایت رااز پشت خاکریز دلم نمی شنوم
مفقودالاثر شده ای یا من میان دنیای فانی دفن شده ام ؟
نکند پوتین های خاکی ات را عوض کرده ای ، آهسته می آیی و میروی...
حق داری . این قفس سیاه دورو برم را که می بینی دلت می گیرد ، پدری دیگر
خودم هم نمیدانم این سیم خاردار ها کی اطراف قلبم را گرفته اند
دارم عذاب میکشم
میدانم که بی سیم تو روشن است و منم که ارتباط را قطع کرده ام
تا می آیم دوربینم را بردارم و قیامت را ببینم پشت خوابهای دنیایی ام از هوش میروم
ولی امید دارم راه باریکی برایم باز کنی
میخواهم آزاد کنم خونین شهر دلم را
با رمز یا حسین...
+ نوشته شده در جمعه یازدهم بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۶ ب.ظ توسط احمدرضا کوشکی
|
چه بار سنگینی روی دوش من است، خیلی وقت است که دوران جنگ تمام شده است ، بهتر است دیگر پنهان نکنم که فرزند شهید بودم و هستم ،بیش از این نگذارم که فراموش شود که چه کسانی و با چه اخلاصی رفتند که شرافتمان نرود، من فرزند عشقم، بی پروا و آزاد...