بی مقدمه میروم سر اصل مطلب

دلگیرم

خیلی وقت است ، سراغی از من نمیگیری

سحرها صدایت رااز پشت خاکریز دلم نمی شنوم

مفقودالاثر شده ای یا من میان دنیای فانی دفن شده ام ؟

نکند پوتین های خاکی ات را عوض کرده ای ، آهسته می آیی و میروی...

حق داری . این قفس سیاه دورو برم را که می بینی دلت می گیرد ، پدری دیگر

خودم هم نمیدانم این سیم خاردار ها کی اطراف قلبم را گرفته اند

دارم عذاب میکشم

میدانم که بی سیم تو روشن است و منم که ارتباط را قطع کرده ام

تا می آیم دوربینم را بردارم و قیامت را ببینم پشت خوابهای دنیایی ام از هوش میروم

ولی امید دارم راه باریکی برایم باز کنی

میخواهم آزاد کنم خونین شهر دلم را

با رمز یا حسین...