خاطره اي از حاج محمود حسنوند
حاح محمود از همرزمهای پدرم بود او در حال حاضر وکیل دادگستریست و سعادت جانبازی هم در دوران جنگ نصیبش شده و هر دو دستش قطع شدند...
میگفت اواخر جنگ بود یک روز پدرت رو دیدم بعد از احوالپرسی گفت مدتی ست قرآن که میخونم یه حالت عجیبی به من دست میده و روحم تازه میشه و ناخود آگاه عظمتش تمام جسممو تحت تاثیر قرار میده قبلا اینطور نبودم.
من هم مطمئن شدم قراره اتفاقی رخ بده و دیگه رفتنی شده بعد حدود یه ماه گفتند شهید شده...
+ نوشته شده در جمعه چهارم مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۲:۱۷ ق.ظ توسط احمدرضا کوشکی
|
چه بار سنگینی روی دوش من است، خیلی وقت است که دوران جنگ تمام شده است ، بهتر است دیگر پنهان نکنم که فرزند شهید بودم و هستم ،بیش از این نگذارم که فراموش شود که چه کسانی و با چه اخلاصی رفتند که شرافتمان نرود، من فرزند عشقم، بی پروا و آزاد...