حاح محمود از همرزمهای پدرم بود  او در حال حاضر وکیل دادگستریست و سعادت جانبازی هم در دوران جنگ نصیبش شده و هر دو دستش قطع شدند...

میگفت اواخر جنگ بود  یک روز پدرت رو دیدم بعد از احوالپرسی  گفت  مدتی ست قرآن که میخونم یه حالت عجیبی به من دست میده و روحم تازه میشه و ناخود آگاه  عظمتش تمام جسممو تحت تاثیر قرار میده قبلا اینطور نبودم.

من هم مطمئن شدم قراره اتفاقی رخ بده  و دیگه رفتنی شده  بعد حدود یه ماه گفتند شهید شده...